قرااولوس ;الوس لرستان و مردم قرااولوس

نورعلی مرادی بئوار الیما

و بالاخره آخرین و به نظر بنده پراهمیت ترین اصطلاح ترکی -مغولی , برای ما لرها , از اصطلاحآتی که برشمردم , اصطلاح “قرااولوس” است که مردمان اولوس لرستانات از سوی مغول ها و سپس ترکمن ها و ترکان عثمانی , خطاب می شد .


پیشتر در مورد اصطلاح مغولی اولوس نوشتم و گفتم که کلمه الوپر درلری بختیاری که به طوایف متفرقه که از ایلی به ایلی دیگر (حال به هر علتی ) می پیوندند , شاید از دو کلمه الوس مغولی (طایفه ) و پئر/پر لری ( پراکنده , حاشیه کناره , پرت ) آمده است .

قرا اولوس
یکی از مهمترین واژگان مغولی -ترکی , که با لر و لرستان پیوند عمیق تاریخی داشته اصطلاح “قرا الوس” است که از ابتدای ورود مغولان یعنی سلسله ایلخانیان به مملکت لرستانات (لرستان صغیر و لرستان کبیر ) و به طوایف لربزرگ و لر کوچک اطلاق می شده است .
اطلاق نام قرا الوس به مملکت لرستان و طوایف لربزرگ و کوچک ,تا اوایل دوره قاجار کم و بیش رایج بوده است .
اولوس یک کلمه مغولی به معنی ایل و قبیله است . گفتیم که فرهنگستان زبان ترکی اصطلاح یورد به معنی ( آتراقگاه و خیمه گاه عشایر )را در تعبیر امروزی (کشور و وطن ) رایج کرد ,
همچنین در ادبیات مدرن سیاسی معاصر , فرهنگستان ترکیه , کلمه “اولوس “یعنی ایل و قبیله و جماعت را در مفهوم مدرن ملت رایج کرده و به کار می رود .آنچنانکه به ملت -دولت ها ی مدرن (در حقیقت جغرافیا های ساختگی با جماعت های ساختگی در دوره معاصر تحت نام مثلا دولت ملت ایران یا دولت ملت افغانستان ویا دولت ملت ترکیه و دولت ملت عراق و سوریه و غیره …) اصطلاحا در ترکی امروز “اولوس -دولت (ملت -دولت ) گفته می شود .
در متون تاریخی از عهد مغول به این سو از مملکت لرستان (لربزرگ و کوچک ) تحت نام “اولوس و مملکت لرستان ” نام برده شده و از لرها تحت نام “قرا اولوس ” یاد شده است .
قرا اما کلمه ایی ترکی متضاد آق (سفید ) و درظاهر به معنی سیاه است .
درمتون تاریخی به اسامی قبایل و ایلاتی ترک و مغول بر می خوریم که درسرنام خود ” آق و قرا ” (سفید و سیاه ).داشته اند .همچون: قرا خزر ,آق خزر ,قرا مجار ,آق مجار , قرا تاتار , آق تاتار و قراختاییان و غیره ..
در سر مفهوم قرا در ترکی اختلاف نظر بسیار است در ترکی در ظاهر به معنی سیاه است اما در سر نام بسیاری اشخاص و امیران و پادشاهان بزرگ آمده که گویا به معنی بزرگی است .قرا هلاکو (نوه چنگیز خان مغول ),قرایوسف (سرسلسله خاندان قراقویونلو ها ) ,قرا عثمان (سرسلسله حکومت عثمانی )
قرا درترکی سر نام بسیاری اشخاص وو مکان ها های تاریخی به وفور می چشم می خورد :قره داغ (نام کشور مونته نگرو ) ,قرا باغ (منطقه ارمنی نشین آذربایجان ) —

درکنار اصطلاح قرااولوس که برای ایلات لربزرگ و لر کوچک , به کار می رفته , همچنین همزمان ,در متون عثمانی از اصطلاح “بوز اولوس “(اولوس خاکستری) هم سخن می رود که قبایل ترکمن را شامل می شده است
.درمقابل من به چیزی متضاد قرا اولوس ,مثلا تحت نام “آق اولوس “(اولوس سفید )برخورد نکردم ؟یعنی ما در متون تاریخی , فقط قرااولوس ( سیاه ایل ) و بوزاولوس (خاکستری ایل) داریم و آق اولوس (سفید ایل ) نداریم .
با شکست صفوی ها و تصرف عراق امروزی از سوی حکومت عثمانی, من جمله بخشی بزرگی از پشتکوه لرستان فیلی , قسم بزرگی از طوایف لر , تحت همان نام ” قرا الوس ” تحت انقیاد و تابعیت حکومت عثمانی درآمدند .
در متون عثمانی نیز , همزمان با سلطنت سلطان یاووز سلطان و لشکر کشی عظیم او به مرزهای غربی ایران در مجاورت ایالت لرستان , از متحد کردن هشت ایل لر لرستانی تحت عنوان “قرا الوس ” در محدوده لرستان فیلی (ایران و عراق ) به هدف آنچه که :”از بین بردن ساختار بی ثبات منطقه و تعیین مجدد وضعیت سیاسی و اقتصادی/مالیاتی منطقه” است ,سخن می رود .

اکراد ترکمن /ترکمن اکرادی
ترکمن های صحراگرد و چادرنشین

من به چندین متن و مقاله کوتاه زیر عنوان “طوایف قرا اولوس ” به زبان ترکی برخوردم که اغلب متاسفانه فاقد وجاهت علمی پژوهشی بوده واغلب از سوی نویسندگان پان ترک و بخصوص پان کرد , نوشته شده و هرکدام سعی بر مصادره هویت قومی آنها مبنی بر ” تورک یا کورد ” بودن آنها داشته اند .
آنچه موجب گمراهی این پژوهشگران در ترکیه وعراق و البته همینطوردر ایران شده و هنوز می شود, استنتاج و استنباط غلط از اصطلاح “اکراد ” در متون تاریخی هم ایران و عثمانی تا یک صد سال پیش است .چرا اکراد و کرد هیچگاه مفهوم قومی و زبانی در این متون و برای مردمان آن زمان نداشته و صرفا به معنی عشایر وقبایل صحراگرد است . بعد هاست که در دوره معاصر و در طول یک صد سال اخیر , اصطلاح کرد و اکراد,از سوی ناسیونالیسم نوظهوری تحت نام ناسیونالیسم کرد , اصطلاح اکراد و کرد تحت عنوان یک مفهوم زبانی و نژادی و قومی , تفسیر به رای شده است .
کما اینکه در متون تاریخی ودفتر های مالیاتی عثمانی , همه جا از عشایر تحت نام اکراد و کردها سخن رفت است منجمله وقتی از عشایر ترکمن صحبت می شود از آنان تحت نام” اکراد ترکمن ” نامبرده شده است یعنی کردهای ترکمن که مقصود عشایر ترکمن است .
پروفسور فاروق سومر ,تاریخ پژوه ترکیه ایی , در صحبت از کنفدراسیون قبیله ایی قراقویونلو , از پیوستن و وجود قبایل ایرانی اصل غیر ترکمن به این کنفدراسیون , تحت نام “اکراد ” نام می برد !
او تعداد این قبایل ایرانی را که به کنفدراسیون قراقویونلو داخل شدند را حدود پنجاه هزار خانوار تخمین می زند .
ازانجا که در ادبیات سیاسی -تاریخی و سنت تاریخنویسی اسلامی در خاورمیانه, هم در بین عوام و هم اهل قلم و نخبگان , تا قبل از یکصد سال اخیر و پیش از پیدایش پدیده ایی تحت نام “ناسیونالیسم کردی و ملت کرد”, هرگز اصطلاح ” کرد ” و “اکراد ” مفهومی فراتر از “قبایل -عشایر ” فارغ از هرگونه بار قومی و نژادی , زبانی, نداشته است آنچنانکه در اسناد تاریخی ایرانی , از قبایل عرب خمسه و عرب باصری تحت نام” کردان عرب خمسه و باصری” وهمچنین حتی ازقبایل ترک قشقایی تحت نام “کردان قشقایی” و در متون عثمانی از قبایل ترکمن همه جا تحت نام “اکراد ترکمن “(کردهای ترکمن یعنی قبایل و عشایر ترکمن ) نام برده می شود .از همین رو , منظور از اکراد یعنی قبایلی که به قراقویونلو ها پیوستند , بدون شک اغلب طوایف شیعه لر هستند که به جهت علایق شیعی از حکومت قراقویونلو های شیعه دربرابر آق قاویونلو های سنی حمایت می کردند.
همچنانکه اعراب حویزه (قبایل عرب شیعی عراقی که با ظهورحکومت مشعشعیان به تازگی وارد فلات ایران و برمردم بومی و بر بخشی از خوزستان ( حویزه ) مسلط شده بودند و طوایف زازا , و قبایل گیلان و مازندرانی (تالش و گالش )نیز ,از قراقویونلو ها حمایت می کردند .
از آن سو , قبایل ایرانی زبان اما سنی کرمانج (اکثریت مردمی که امروز تحت نام کرد شناخته می شوند ), عمدتا از آق قویونلو های سنی مذهب حمایت می کردند .
با اینهمه, فارغ از تمایلات مذهبی و مصلحت وقت , صحبت از آن می رود که وقتی که اوزون حسن از مقتدرترین فرمانروایان آق قویونلو بر لرستان فیلی و شهر خرم آباد و قلعه فلک الافلاک دست یافت , برخی طوایف لر , از وی حمایت کردند و به کنفدراسیون قبیله ایی آق قویونلو ها پیوستند .
کنفدراسیون قبیله ایی قراقویونلو ها ۱۲ قبیله داشت که به گفته فاروق سومر ۳ شعبه آن اصالت غیر ترکمنی داشت .مورخان مشخصا ازاین طوایف غیر ترکمن تحت نام اکراد در کنفدراسیون قراقویونلو نام می برند منجمله : “چکیرلو ” و آیینلو ” , “سلیمانی” , “محمودی ” زیرکی..
و البته که منظور از اکراد و کرد , این ملت تازه تاسیس و نوظهور یک صد سال اخیر در دوره معاصر به توسط ناسیونالیسم کوردی نیست بلکه مقصود مورخان ,قبایل و عشایر غیر ترکمن است . حال چه گالش جنگل نشین و تالش کوه نشین گیلان , چه قبایل بلوچ , چه لرها چه کرمانج ها , چه زازا ها و قضیه وقتی بغرنج تر و پیچیده تر می شود که این متون کهن چه فارسی و چه بخصوص عثمانی به هر عشایری و قبایلی , از هر نژاد و زبان , یعنی حتی به اتراک (ترک ها ) و و تراکمه (ترکمن ها ) نیز , نام “اکراد” و “کردان ” و “کرد ” اطلاق می کرده اند که جداگانه شرح خواهم داد ,

*قبایل گله داروبومی مناطق گیلان و مازندرانی و آذربایجان (تالش و گالش وتات ) که کرد و اکراد خوانده شده اند

نکته حایز اهمیتی که اینجا باید خاطر نشان کرد و باید گریزی بزنم و بعدها مطلبی دارم تحت عنوان 🙁نقد ورد “فرضیه خیالی یزیدی و کرد تباربودن صفوی ها “) و آن اینکه منطقه گیلان(و همچنین مازندران ) که در مجاورت آذربایجان (جولانگاه قراقویونلو ها و سپس صفوی ها ) بود , از ازازمنه دور از لحاظ اجتماعی , جامعه آن به دودسته گیل(ساکنین شهری و روستایی ساکن دشت ) و کرد (ساکنین گله دار کوهستان و جنگل ) تقسیم می شد . گیلان و مازندران از دیرباز مهد تشیع بوده است . باظهور حکومت قراقویونلو ها در آذربایجان در مجاورز گیلان , همزمان با حضورطوایف کردی در کنفدراسیون قرا قویونلو , روبرو می شویم که بدون شک بخشی از این طوایف (اکراد ) در حقیقت مردمان کوه نشین و گله دار گیلان اند.
این مساله موقعی اهمیت پیدا می کند که به نا گاه در طلیعه ظهور دولت صفوی , از خاستگاه گیلانی شیخ صفی گیلانی , اقامت طولانی وی در کوهستانات گیلان , وصلت اش با شیخ زاهد گیلانی و از همه مهمتر “تبار سنجانی کردی” که در تبار خاندان صفوی و هم شیخ زاهد گیلانی ,به روشنی ذکر شده , آشکارا بیان می کند که تبار ” فیروزشاه زرین‌کلاه سنجانی الکردی” خاندان صفوی , برخلاف خیال پردازی شادروان کسروی تبریزی , نه سنجآری کردی ( یزیدی و هویت کردی ساخته پرداخته دوره معاصر ) بلکه از اکراد سنجان یعنی از قبایل و عشایر گله دار جبال البرز در گیلان(کوهستانات تالش و گلش نشین ) و از نقطه ایی به نام سنجان بوده است.یعنی باید سنجان را در نواحی کوهستانی گیلان و مازندران جست و نه هزاران کیلومتر آنسوتر در مرز عراق و سوریه و ترکیه ! …

*نقد ورد “فرضیه خیالی یزیدی و کرد تباربودن صفوی ها که از سوی احمد کسروی شایع شد !

البته خاطر نشان کردم که به صورت جامع و کاملتر به این موضوع در مقاله ام,که درآینده نزدیک منتشر میکنم , تحت نام (نقد ورد “فرضیه خیالی یزیدی و کرد تباربودن صفوی ها که از سوی احمد کسروی شایع شد ! “) خواهم پرداخت با این حال همینجا و پیش از ادامه بحث درباره طوایف لر قرااولوس یا لرهای قرااولوس , در پرانتز کوتاه به این مطلب اشاره کنم که ارتباط عمیق با همین بحث مفهوم لغوی کرد و اکراد ,در متون تاریخی تا یک صدسال پیش به معنی “چادرنشین ” دارد و نه به معنای” ملیت و نژاد و زبان مشخص “که منظور نظر ناسیونالیسم کردی معاصر است که بسیاری از پژوهشگران و نویسندگان معاصر را , ناسیونالیست های کرد , گمراه کرده و بر خطا برده اند ! و آن (مطلبی که درآینده نزدیک منتشر میکنم )نقد و رد فرضیه یزیدی (ایزدی ) بودن نیاکان سلسله صفوی (فیروزشاه زرین‌کلاه الکردی السنجانی )است که از سوی احمد کسروی مبتنی بر همین فرض غلط که کرد و کردی یعنی همین ملیت ادعایی حی و حاضر و کنونی و معاصری که ناسیونالیسم کردی مخترع و مدعی موجودیت آن است, طرح شد!

براساس همین فرض غلط که کرد و کردی در متون تاریخی یعنی قوم و ملیت ادعایی امروزی , و نه چادرنشین از هرتبار و نژاد و زبان , پس احمد کسروی , به ناچار باید آن سنجان زادگاه ” فیروزشاه زرین‌کلاه سنجانی الکردی” نیای صفویه را در جایی در این کردستان ادعایی و معاصرمی جست و نه در گیلان و تالش و مازندران و یا آذربایجان یا حتی لرستان یا هر کجای فلات ایران و پیرامون آن که مردمان چادرنشین و مکانی موسوم به سنجان دارد !
از همین رو احمد کسروی برای نیل به مقصود خود ,اصطلاح “سنجان ” آمده در متون کهن را تصحیف و تحریف شده “سنجار ” تلقی کرد (که البته خود آن سنجار هم از سوی مردم یزیدی نه سنجار بلکه شنگال تلفظ می شود ) و به این ترتیب افسانه جدیدی در دوره معاصر از سوی ایشان خلق شد مبنی به یزیدی بودن سردودمان سلسله شیعه صفوی ! یعنی عملا ایشان افکار و اذهان پژوهشگر را از چاله به چاه انداخت ! و درجایی که باید ایشان گره از کرد نبودن به مفهوم مشهور یک قرن اخیر نسبت کردی در متون قدیم منجمله نسب نیاکان صفوی می گشود و شرح می داد که کرد و کردی در این متون صرفا به مفهوم یک شیوه زندگی و معیشتی (گله دآری و چادرنشینی ) است و نه تعلق به نژاد و زبان و ملیتی که امروز ناسیونالیسم نوظهور کردی مدعی آن است , اما بالعکس بدبختانه ایشان با صحه نهادن به این تلقی که کرد و کردی در متون کهن یعنی همین تلقی امروزی و معاصر ملیت ادعایی کردی , مرتکب خطای نخست شد و سپس با تحریف “سنجان” به “سنجآر” , و تراشیدن یک نیای یزیدی و منشا شنگاالی , خطای دوم را مرتکب شد و اساسا اذهان و افکار پژوهنده و محقق را تا به امروز به بیراهه راند !
دلایلی و سبب هایی چند برطرح چنین فرضیه ایی شتابزده و ناکارشناسانه از سوی احمد کسروی در آن روزگاران می توان گمانه زد و بر شمرد من جمله :

“…سسید نبودن خاندان صفوی را , همگان به غلط کشف تاریخی احمد کسروی می پندارند !در حقیقت احمد کسروی با اندکی تفحص دریافته بود که از همان آغاز حاکمیت صفوی ها , بسیاری از مورخان معاصرصفویه و پس از آن , به صراحت به سیادت صفوی ها (سید بودن شان ) اشاره کرده و همزمان به آن شک و شبهه داشته و آشکارا رد کرده بودند و ازانجا که جو وحال و هوای سیاسی -فرهنگی زمان کسروی دردوره رضاخان , فضایی به شدت نژاد گرایانه آریایی -پارسی گرا و آکنده هم از اسلام و عرب ستیزی و هم ترک ستیزی بود و خود کسروی نیز از سرکردگان آن تفکر افراطی ناسیونالیستی ایرانی (پانفارسیسم) بود , ازین خاطر, این شبهه و تردید قدیمی کاتبان و مورخان بر سیادت دودمان صفویه , که نسب صفویه را نه به امام موسی کاظم بلکه به اکراد (مردمان چادرنشین و بیابانگرد ) می رساندند را, احمد کسروی , شتابزده , علم عثمان کرد چرا که , این به اصطلاح کشف تاریخی ,همزمان , هم نسب عربی و هم نسب ترکی دومان صفوی را , آشکارا و مستند رد می کرد .و بالعکس نسب کردی , برای خاندان صفوی , مطرح میکرد . کردهایی که با ظهور ناسیو نالیسم کردی در آن برهه اززمان و قد علم کردنش دربرابر جمهوری ترکیه آتاتورک و پادشاهی و سپس جمهوری عراق ,به ظن پان ایرانیست های آن زمان, به مثابه آریاییان اصیل و ایرانیان پاکیزه نژادو به نظر نظامیان و سیاسییون ایرانی وقت , به منزله اهرم فشار ی برعلیه ناسیونالیسم هم ترک و هم عرب همسایگان مجاور , اندک اندک برای حاکمیت پهلوی(هم اول و هم دوم ) اهمیت پیدا می کرد .

البته اهمیت خود خاندان صفوی , به منزله حکومتی ایران ساز که حدود و ثغور جغرافیایی و هویت مذهبی شیعی ایران کنونی مدیون آنهاست نیز برای ناسیونالیسم نوظهورایرانی عهد رضاخان , واجد اهمیت فراوان بود که تبار و ریشه ایی ایرانی آریایی برای آن سلسله ,به گونه ایی مستند و مستدل مطرح کند .
همه این مسائل دست به دست هم داد که مرحوم احمد کسروی ,چندان به مفهوم غیر قومیتی بلکه معیشتی اصطلاح “کرد -کردی ” به معنی “گله دار , چادرنشین ” توجه نکند و از آن” شتابزده و سرسری” بگذرد و فقط یک هدف را که” رد نسب مذهبی , عربی و همچنین نسب ترکی خاندان صفوی “, و اثبات آریایی و ایرانی بودن آنها بود , دنبال کند . و آشکارا کتاب احمد کسروی(شیخ صفی و تبارش ) کهنه حتی به یک کتابچه که به یک جزوه و مقاله سفارشی شتابزده بیشتر شبیه هست تا یک کتاب ژرف و نازک بین ومشروح و با شرح و بسط , موید این ادعای بنده است .
البته که درسید نبودن تبار خاندان صفوی, شکی نیست و به صراحت , مورخ هم عهد و همعصر عهد صفوی ,ابن بزاز اردبیلی”۱۳۵۰ قمری ” و از شاگردان شیخ صدرالدین پسر شیخ صفی‌الدین در کتاب خود ,کتاب “صفوهالصفا “, قدیمی‌ترین اثراز تبارشناسی صفویان , به وضوح بر تبار الکردی السنجانی , نیاکان صفوی , تاکید می کند . بسیاری از از مورخان پس از او هم به سید نبودن خاندان صفوی اشاره ها کرده بودند .تا اینجا عملا احمد کسروی ,کشف تازه ایی نکردند ! ( ابتدا در قرن یازدهم، حسن بن محمد بورینی در تذکره تراجم‌الاعیان در نسب شیخ شک کرد (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۳: ۱۰۱). فقط حقیقتی که غبار فراموشی بر آن نشسته بود و بر خواص و نخبگان آشکار اما از دید عوام پنهان بود را , بازنشر وهمگانی کردند .
اما تراژدی از جایی آغاز می شود که ایشان الکردی را , همین ملت نوظهورساخته پرداخته ناسیونالیسم کردی معاصر فرض کردند ! سپس ناچار برروی نقشه کردستان فرضی از سوی ناسیونالیسم کردی , به دنبال جایی تحت نام سنجان , گشته و نیافته اند ! مگر نامی شبیه به آن تحت نام عربی سنجار ! پس با تحریف,”سنجآر” را سنجان , تلقی و تلفظ و قرائت کردند و سپس افسانه کرد یزیدی بودن نیای صفویه و تعلق وی را به شنگال در شمال موصل را استخراج و یا بهتر بگویم بدبختانه سر هم کردند …بدون هیچ مستنداتی مگر ذهن خیالپرداز خودشان !
(سنجآری , که نه تنها سنجان آمده در کتاب “صفوهالصفا نیست بلکه اساسا در زبان خود آن مردم “شنگال” است !کدام مردم ؟ مردمانی که نه مسلمان بلکه یزیدی اند و از همه مهمتر آنکه به گواهی کتاب مقدس شان “مصحف رش ” آنها خود را به صراحت “کرد” ندانسته بلکه ملت “شرفه دین” و” ازدی” و ملتی جدا از “کرد” و “عرب ” و “عجم “خطاب می کنند !
و اکنون نزدیک به یک قرن دارد می شود که همگان بدون بررسی و دقت, همچنان این پندار بی بنیاد را تکرار و بازپخش می کنند که نیای صفویه یک کرد یزیدی از شنگال (سنجار ) در مرز عراق و سوریه بوده است و تا هم اینک هیچ کس به دیده شک و گمان به این باورغلط که مرحوم احمد کسروی پراکند , ننگریسته است . شاید که نام احمد کسروی , جسارت بازنگری را از نگاه نازک بین منتقدان , ستانده باشد ؟!

کردان قشقایی و عرب و غیر یعنی چادرنشینان و گله داران قشقایی و عرب و ..
کردان قشقایی و عرب و غیر یعنی چادرنشینان و گله داران قشقایی و عرب و ..

کردهای گیلان و مازندران
مردمان خطه شمال , از قدیم الایام به به دو گروه گیلک( دشت نشین و کشاورز ) و کرد (گله دار و کوهنشین )تقسیم می شد

کردهای گیلان و مازندران
مردمان خطه شمال , از قدیم الایام به به دو گروه گیلک( دشت نشین و کشاورز ) و کرد (گله دار و کوهنشین )تقسیم می شد

کردهای ترکمن (اکراد ترکمن یا تورکمن اکرادلری) یعنی چادرنشینان ترکمن
کردهای ترکمن (اکراد ترکمن یا تورکمن اکرادلری) یعنی چادرنشینان ترکمن
کردهای ترکمن (اکراد ترکمن یا تورکمن اکرادلری) یعنی چادرنشینان ترکمن
Osmanlı metinlerinde Ekrad-i Türkmen کردهای ترکمن (اکراد ترکمن یا تورکمن اکرادلری) یعنی چادرنشینان ترکمن
Osmanlı metinlerinde Ekrad-i Türkmen کردهای ترکمن (اکراد ترکمن یا تورکمن اکرادلری) یعنی چادرنشینان ترکمن

لرهای بغدادی
لرهای بغدادی قرااولوس

با این همه از محتوای این مطالب هرچند غرض ورزانه, پیرامون هویت قومی “ایلات قرااولوس ” مشخص است که:”
اولا :این طوایف اغلب لر بوده اند .آنچنانکه در مطلبی از یکی از همین پانکورد ها , از قول محمد زکی امین بگ نامی صاحب کتاب کورد و کوردستان , نقل می شود این طوایف که بخشی از آنها در منطقه مرزی آب نفت و سومار و ..زندگی کرده “اصالت لری” دارند من جمله : طوایف :گش ,کیتون , چرمه وندی , کاکه وندی , نفتچی , گاوسواری .. و ادامه می دهد که پراکندگی آنها تا اورفا و دیاربکر (ترکیه امروزی ) ادامه دارد ..
دوما اینکه همزمان که از اکراد ترکمن و سایر اولوس ها همچون بوز الوس (الوس خاکستری ) نام برده می شود ذیل این عناوین ما , قبایل مختلف هم ترکمن , هم کرمانج هم زازا , هم عرب و هم پچنگ می بینیم که به خوبی مشخس است که این اولوس و این اکراد و عشایر عملا همگی کنفدراسیون ها و اتحادیه ایلی از همه نوع زبان و فرهنگ با خاستگاه قومی متفاوت بوده است ! یعنی درست به مثل همه ایل های بزرگ در خاورمیانه و آسیا که در حقیقت همگی اتحادیه و کنفدراسیون ایلی با منشا نژادی و زبانی مختلف بوده اند .
از همین رو , درست در آن کشاکش قراقویونلو و اآق قویونلو ها و سپس کشاکش صفوی ها و عثمانی ها ,طوایف لرفیلی ” قرااولوس”چه آنان که در لرستان پیشکوه که در ایران واقع بود و چه آن بخش از لرستان فیلی پشتکوه که در قلمرو عثمانی ماند , میزبان یک مهمان مهاجرناخواسته شد که قبایل ترکمن (به تعبیر امروزی ترک ) بیات و بهارلو شد که متحد دولت صفوی بودند,
که به تازگی با مساعدت صفوی ها و به عنف وارد لرستان فیلی شده بودند (آنچنانکه از بغداد و توز خرماتو و خانقین که قلمرو غربی لرستان فیلی بود تا بروجرد و همدان که قلمروو شرقی لرستان فیلی بود رو , بدست آورده به زور مستولی شدند . به گونه ایی کم کم هویت جغرافیایی تاریخی فرهنگی و قومی زبانی , لرستان فیلی , همچون آذربایجان و زنجان و شمال همدان ,درشرف تغییر هویتی/قومی عمیق بود !

کما اینکه اندک اندک نام آن قلمرو(ازهمدان و بروجرد و نهاوند تا کرمانشاه و خانقین و بغداد ) به نام “قلمرو علیشکر” و اولوس بهارلو (قبیله بهارلو ) و اولوس بیات (قبیله بیات ) و امارت بیات (بیشتر مناطق لرستان پشتکوه , خانقین , کلار , توز خرماتو که امروزه لرهای فیلی عراق ساکن اند )نامیده شد و میرفت که نام و هویت تاریخی منطقه لرستان فیلی ترکیزه شود !(بعد ها در مطلب “چرا ایران عرب یا به کلی ترک نشد ؟ مشهدی ابوالقاسم فردوسی یا جغرافیای لرستان و مجاهدت های لرها در غرب فلات ایران ؟ مفصل تر به این موضوع می پردازم که چطوروالیان لرستان لرهای فیلی هم دربروجرد که مقر ترکان و ایل بهار و ایل بیات شده و هم در نزدیکی خانقین و کرمانشاه و بغداد که عملا “امارت بیات ” خوانده می شد , “سر از تن بزرگان بیات ” جدا کرده , قتل عام عظیمی از آنها از هردو سو (بروجرد و بغداد ) کردند آنچنانکه ترکمنان(ترکان )بیات در قلمرو لرهای فیلی دیگر هرگز قد علم نکردند و والیان لر غرب ایران و شرق عراق را را از ترکیزاسییون و ترکیزه شدن و سرنوشتی همچون ترکیه و آذربایجان و شمال همدان . نجات دادند !
آنچه از قبایل بیات در لرستان فیلی به جاماند , نامجاهایی به اسم بیات در منطقه ایلام امروزی , کرمانشاه و شرق عراق و کلنی هایی کوچک و پراکنده ایی تحت نام ترکمن های عراق (باقیمانده بیات ها ) در مناطق توزخرماتو و کرکوک است .
اما یکی از بزرگترین پیامدهای این شکست بیات ها , پراکنده شدن و ادغام طوایف ترکمن (ترک ) بیات در بین طوایف لر بوده است و دیگر تشکیل کنفدراسیون و اتحادیه ایلی متشکل از لرها و ترک ها بود .اتفاقی که همیشه پس از هر ضعف و شکست ایلی , بالاخره به ادغام قبایل در هم و یا تشکیل کنفدراسیون ایلی می انجامد .علی الخصوص که این دو ایل (طوایف لر و طوایف ترکمن (ترک )با همه رقابت اما هردو شیعه و دشمن مشترک یعنی دولت عثمانی داشتند .
وبالاخره از دل این کنفدراسیون و اتحادیه ایلی لرهای فیلی و ترکمنان بیات هست که ” اتحادیه ایلی شاهسونهای بغدادی ” به وجود آمد که همچنان که از نامش پیداست شامل طوایف لرفیلی مجاور بغداد (عمدتا لک ها ) و همچنین طوایف ترکمن (ترک ) امارت بیات در حوالی بغداد ) می شده است .
گویا پس تصرفات عثمانی در عراق امروزی و شکست وعقب نشینی صفوی ها , به ناچار طوایف لر و ترکمن شاهسون های بغدادی به داخل ایران کوچیده و لرستان و همدان و سپس در دوره زندیه در فارس و بالاخره در دوره قاجار ساکن اطراف قم و محلات و اطراف تهران می شوند .بخش اعظمی از ساختار این اتحادیه را هنوز لک ها تشکیل میدهند که به زبان ترکی صحبت می کنند اما هنوز هرچند نام لک و پسوند لری وند را حفظ کرده اند .

*لرهای بغدادی قرااولوس

لرهای بغدادی
در اکثر متون تاریخی حدود جغرافیایی” لربزرگ ” یا لرستان فیلی از “همدان و بروجرد تا بغداد “ذکر شده است یعنی غربی ترین خط مرزی قلمرولربزرگ یا لرستان فیلی ,بغدا بوده است که هم اکنون نیز لرهای فیلی هم ساکن بغداد و هم لرهای فیلی ساکنین مجاورآن منجمله شهر خانقین هستند
در وقایع تاریخی عهد قراقویونلو ها که در بغداد به وقوع پیوسته ,به یاری طوایف “قرااولوس ” که لرها باشند به قرا قویونلو های اشاره شده است که گویا به جهت شیعه مذهب بودن این خاندان است بعدها نیز اتحاد اتابکان لر و والیان لرفیلی را با صفوی ها, مفسران معاصر , از زمره علایق مذهبی برشمرده اند .(با اینحال به جنبه مذهبی بودن یا ملی بودن این اتحاد ها ی اتابکان لر و والیان لرستان فیلی نباید اعتنا کرد .و این اتحاد ها به تبع منافع جامعه لرستان و صلاحدید اتابکان لر و والیان لربوده است . چرا که پدیده ایی تحت نام ملیت(مثلا ملیت ایرانی ) اساسا آن زمان وجود خارجی نداشته است واز جنبه مذهبی هم ما می بینیم بارها اتابکان لر و والیان لر با دولت عثمانی متحد شدند یا درمقابل حکومت صفوی ایستادند و چون شکست خوردند یاری از عثمانی خواستند یا به عثمانی پناهنده شدند .
آنچنانکه مورخان آورده اند که :
” خود شاه عباس هم با خواهر شاهوردی(اتابک لرستان ) و همسر پیشین حمره میرزا ازدواج کرد (بدلیسی، ۸۱؛ افوشته‌ای، ۴۸۷). دیری نپایید که شاهوردی بار دیگر از فرمان شاه عباس سرپیچید. او این بار به رعایای «قراالوس» (‌طوایف علیشکر که پس از هجوم عثمانیها در ۱۰۰۰ ق به لر کوچک آمده بودند) اجازه نداد که به موطن اصلی خود گردند و به اطاعت حکام قزلباش درآیند و «گاهی محقر پیشکشی به پایۀ سریر اعلی می‌فرستاد» (اسکندربیک، ۱ / ۴۷۱). سپس هم به اغورلوبیک بیات که با شاهوردی بر سر حکومت بروجرد دشمنی دیرینه داشت و از سوی شاه عباس حکومت همدان یافته بود، تاخت و بسیاری از افراد طایفۀ بیات را به قتل آورد و اموالشان را غارت کرد. شاهقلی برادر اغورلو به قزوین رفت و از شاه عباس مدد خواست و او خود در ۱۰۰۲ ق / ۱۵۹۴ م آهنگ لرستان کرد. شاهوردی از برابر شاه عباس گریخت و به صدمره (یا صمیره، کرخۀ کنونی) گریخت و شاه عباس پس از تسخیر خرم‌آباد حکومت آنجا را به مهدی قلی شاملو سپرد و خود به تعقیب شاهوردی رفت، اما او از آنجا به سمت بغداد گریخت و به قلمرو حکومت عثمانی پناه برد. شاه عباس هم ولایت لرستان را جز خرم‌آباد به سلطان حسین، عموزادۀ شاهوردی سپرد (همو، ۱ / ۴۷۱-۴۷۲). سپس ۲۰۰ خانوار لر را به خوار ری (گرمسار کنونی) کوچاند و خود به قزوین بازگشت (افوشته‌ای، ۴۹۵).
از مطالعه وقایع آن دوران چنین برمی آید که
الف :
آیند و روند و ییلاق و قشلاق طوایف ترکمن بین همدان تا عراق عرب (حوالی بغداد )بی شک به کشاکش با بومیان لر برسر مرتع و علفزار منجرشده و تداوم این آیند و روند در قلمرو لرستان , کم کم به استقرار برخی طوایف ترکمن در منطقه و سازماندهی آنان انجامیده , به گونه ایی که خیال حکمرانی و امارت در سربپرورانند و اسباب مقاومت و کشاکش شدید اتابکان لر کوچک با حکومت صفوی شد که بالاخره منجر به سقوط سلسله تاریخی اتابکان لرکوچک و برسرکار آمدن والیان لرفیلی شد , همین ظهور انبوه قبایل ترکمن بیات و بهارلو بود که عملا نه تنها برگرداگرد ایالت لرکوچک مستولی شده (از یک سو از سمت همدان و از دیگر سو از سمت بغداد )بلکه قلمرو لرستان را همچون بروجرد در شرق و تمام پشتکو لرستان در غرب را (دهلران , بدره , مندلی , خانقین ..) را نیز صاحب شده , مستقر گردیده وحاکمیتی و امارتی تحت نام امارت بیات (اولوس بیات ) و آلوس بهار(علیشکر ) تاسیس کردند . که جنگ برسر مراتع و علفزار با طوایف ترکمن (ترک ) فراتر رفته , بلکه موجودیت ماهوی و تاریخی لرستان و جامعه لر در خطر انقراض و استحاله و اسیمیلاسیون و مورد تهدید بود .
ب :
همچنین پیداست که یکی از علل هجوم و تجمع و استقرار ترکمنان شیعی صفوی, در قلمرو لرستان (لرستان فیلی ),هجوم دولت عثمانی و استلای ایشان بر عراق و شکست صفوی و هزیمت و فرار طوایف ترکمن به داخل ایران بوده است (همانگونه که همزمان فرار قبایل شیعه عرب عراقی از عثمانی , به خوزستان , اندک اندک, بعدها ترکیب جمعیتی خوزستان را به ضرر لرها و به نفع عرب ها , تغییر داد )
ج :
در عین زمان مشخص است که طوایف ترکمن در مدت زمانی که با طوایف لرهمسایه و در برابر عثمانی ها متحد بودند , مشخصا در پشتکوه لرستان در عراق , کنفدراسیون ها و اتحادیه هایی ایلی تشکیل داده و در” قراولوس ” یا همان چارت و نظام ایلی لرها وارد شدند .به گونه ایی که طوایفی مختلط از لر و ترک (ترکمن ) پدید آمده بود که هنگام هجوم عثمانی , این اتحادیه هایی ایلی لر و ترک نیز به داخل حدود ایران هزیمت و مهاجرت کردند ,

علت آمدن طوایف بیات – یا طوایف -شاهسون بغدادی( که بخشی لر “عمدتا لک ” و بخشی ترک هستند ) از این وقایع تاریخی منشا می گیرد

لرستان فیلی
لرستان شرقی یا لرستان عراق
لرستان شرقی یا لرستان عراق

تغییر نام و هویت لرهای ثلاث و منطقه ایی بزرگ از همدان و لرستان به نام علیشکر (نیای خاندان ترک -مغول که نامش را هم به دودمان و هم سرزمین داد ) پادشاه لر کریمخان زند و ایلی جلیل زند از این منطقه بودند

آغاز و پایان کار ترکان در لرستان فیلی

ذکر قرااولوس در متون عثمانی و ترکی و اشاره به لرها

درباره طوایف شاهسون بغدادی که بخش اکثریت شان ا لک و از لرستان فیلی اند , درآینده صحبت میکنم

آنچه از استیلای ترکمنان امارت بیات و استیلای ترکمنان (ترکان ) بیات و بهارلو و.. در لرستان فیلی برجای مانده نامجاها است

آنچه از استیلای ترکمنان امارت بیات و استیلای ترکمنان (ترکان ) بیات و بهارلو و.. در لرستان فیلی برجای مانده نامجاها است
آنچه از استیلای ترکمنان امارت بیات و استیلای ترکمنان (ترکان ) بیات و بهارلو و.. در لرستان فیلی برجای مانده نامجاها است
و بالاخره نام قراالوس که روزگاری به همه لرها و سپس لرهای فیلی عراق خطاب می شد , امروز بریکی از طوایف لرفیلی از عراق باقی است

و بالاخره نام قراالوس که روزگاری به همه لرها و سپس لرهای فیلی عراق خطاب می شد , امروز بریکی از طوایف لرفیلی از عراق باقی است
براساس همان قاعده ایی همیشه ایلات بزرگ پراکنده و نام شان بر یک تیره کوچک باقی می ماند همچون هزاراسپیین که من قبلا به این مورد اشاره و مطلبی نوشته ام ..همچنین تیره ایی از ایل بیات که پس متلاشی شدن بدست لرها , به لرهای فیلی پیوسته است
و نیز طایفه کلاوند که اغلب تحت نام شاهسون بغدادی به ایران کوچیدند

در متون عهد صفوی در این کتاب به منصبی تحت نام وزیرقرااولوس اشاره شده که من ارتباط اش را با لرها ندانستم چون کتاب دانلود نشد
در متون عهد صفوی در این کتاب به منصبی تحت نام وزیرقرااولوس اشاره شده که من ارتباط اش را با لرها ندانستم چون کتاب دانلود نشد

*چرا صفوی ها , طوایف و قبایل غیر بومی شیعه ترکمن (ترک ) و عرب را به مهاجرت انبوه به فلات ایران تشویق م کردند ؟
باز مطلبی دارم تحت نام “چگونه صفوی های شیعه, فلات ایران را شخم زدند !؟” که پاسخ به این پرسش هست که چرا صفوی ها , قبایل و طوایف شیعه غیر بومی ترکمن (ترک ) و عرب را , تشوق به مهاجرت انبوه به ایران (به خصوص آذربایجان و خوزستان )کردندو چطورترکیب جمعیتی و هویت قومی بومیان فلات ایران , بعد از حداقل دو,سه هزارسال , دچار تغییر شگرف و ژرف شد ؟

دوران ظهور و استیلای شیعه صفوی یکی از بزنگاه مهم تاریخی جوامع ایرانی در فلات ایران است چرا که با استیلای آمرانه و جابرانه و به زور ایده ولوژی شیعه ,در مملکتی که اکثریت مردمش (به جز البرز و زاگرس ) همگی سنی مومن و متعصب بودند , حکومت گران صفوی همیشه بایک هراس عظیم ازفقدان مشروعیت و قبول عمومی از سوی ایرانیان مواجه بودند و دربرابر اکثریت نفوس جامعه , خودرا اقلیت و ضعیف می دیدند از همین رو دست به تشویق مهاجرت گروهی قبایل شیعه ترکمن (به تعبیر امروزی ترک ) از آناتولی و همچنین قبایل عرب عراقی از بین النهرین زدند .
مهاجرت انبوه این قبایل غیر ایرانی , چندین منفعت برا ی صفوی ها به همراه داشت
۱-نخست اقلیت حکومت گران شیعه را در برابر اکثریت نفوس ایرانی سنی تقویت می کرد .
۲-از آنجا که اغلب جمعیت بومی ایران(تاجیک ها یا به تعبیر امروزی فارس ها ) روستایی و شهری بوده و علی رغم داشتن اکثریت نفوس اما “رعیت مآب” , بوده و اساسا جنگاوری و سوارکاری و “مقاومت و دفاع ” نمی دانستند و قسمی دیگر که عشایر ایرانی بودند (لرها , بلوچ ها , تالش ها گالش ها , پشتون ها ..) تنها منبع مزاحمت بودند , از همین رو تشویق به مهاجرت و میزبانی قبایل بیگانه عرب شیعه و ترکمن شیعه , که همگی جنگاور و سوارکار بودند , عامل کنترل کننده و بازدارنده شورش های آینده بود .
۳-دومین عامل نیز که از اهمیت مهمی برخوردار بود مساله جذب رعایا و کسب مالیات بود .
ازانجا که بابرسرکار آمدن جابرانه صفوی ها , که با کشتار و قتل عام فجیع و عظیم همراه بود به همین خاطر یکی از مهمترین مهاجرت های کلان و میلیونی در فلات ایران (شاید پس از مهاجرت ایرانیان پس از حمله اعراب مسلمان , دومین مهاجرت عظیم )صورت گرفت که جمعیت میلیونی از ایرانیان سنی از عوام و خواص (نخبه و شاعر و مورخ و صنعتگر و بازرگان و پیشه ور ) به هند و عثمانی و ماوراالنهر و ..گریختند که فلات ایران از انبوهی از رعیت که مالیات دهنده بودند تهی شد و حکومت وقت با کسر بودجه و کسر مالیات مواجه شد بدانگونه که تا پیش از کشف نفت در مناطق محروم لرنشین , تمام توان مالی حکومتگران ایران ,برپایه اخذ مالیات از رعیت کشاورز و پیشه ور و بازرگان و گله دار احشام بود –
ورود قبایل ترکمن شیعه از عثمانی و قبایل عرب عراقی بازهم از عثمانی , جبران کسر جمعیت را و همچنین کسر بودجه دولت از طریق اخذ مالیات را می کرد.

۴-سومین عامل مساله سرباز و عسگر قشون بود .از آنجا که مردم رعیت ماب شهری و روستایی (عمدتا تاجیک ها یا به تعبیر امروزی فارس ها و البته سکنه اغلب سکنه شهری و روستایی ) در طی این هزارسال اخیر تا پیش از دوره معاصر , از سرباز دهی و خدمت قشون معاف بودند چرا که توان و دانش جنگ و مقاومت و مدافعه و جنگاوری و حمله, لازمه اش داشتن فن سوارکاری و کمان اندازی و تیر اندازی و جنگاوری بود , به همین خاطر, عموما تاجیک ها و سکنه شهری و روستایی از عسکری و سربازی معاف بودند و فقط و فقط ایلات و عشایر نیروی سواره نظام و پیاده نظام و قشون و ارتش را تامین می کردند و ازانجا که تنها منبع تامین قشون ایلات بومی لر و بلوچ و مازنی و تالش و افغان (پشتو )بودند و اینان همیشه به بهانه های مختلف خودسری می کردند و از حاکمان غیربومی ترک و عرب نافرمانی داشتند , یک نیروی قبیله ایی بیگانه شیعه همچون اعراب حویزه که منشا عراقی داشتند یا ترکمن ها که منشا آناتولی داشتند , از هر عنصری نظامی دیگری به قشون و به حکومت و به شاه , وفادار تر بودند

*سبب عدم شناخت ترک ها از لرها ی قرااولوس و کرد پنداشتن آنها ؟
*نقص آگاهی هم عوام و هم خواص از خودشان و جهان پیرامون شان !
نکته دیگر که حایز اهمیت است و باید به آن اشاره کرد اینکه مثل همه جای دنیا که عموم عوام جامعه و حتی خواص ,از جوامع و ملیت های پیرامون خود اغلب دانش و آگاهی ندارند , در ترکیه نیز عموم جامعه و حتی قشر تحصیلکرده , از بافت قومی جوامع اطراف و حتی جامعه خود معلومات ندارند و تصور می کنند که در ایران یا عراق یا سوریه کسی اگر ترک نیست پس یا کرد است یا عرب .من بیش از یک دهه پیش که ترکیه بودم ترکها با شنیدن نام ایران , تصور می کردند که ایرانی ها باید عرب باشند و اساسا نام فارس را هم حتی نشنیده بودند ! این قضیه البته که فقط منحصر به ترکیه نیست . اینجا در اروپا نیز وقتی که من ده دوازده سال پیش , آمدم , ترکها ی اینجا گلایه داشتند که چهل پنجاه سال پیش که ما ترک ها با جمعیت میلیونی به اروپا آمدیم همیشه ما را عرب می پنداشتند . کردها را اساسه کسی نمیشناخت و این بحث ترور و عملیات های تروریستی احزاب کرد و همداستانی آنان با جریانات سیاسی غرب و انعکاس آن در میدیا و رسانه های غربی سبب شد که نام کرد در اروپا آوازه در کند ! هنوزهم دراروپا تصور می کنند مردم خآورمیانه یا ترک هستند یا عرب و تصوری از هویت دیگری ندارند .
در ایران نیز دانش مردم ایران و حتی به اصطلاح نخبگان و خواص به همین صورت است .تصوری که از هویت قومی ترکیه در اذهان ایرانی هست هویت ترکی است و کسی اعراب ماردین و اسکندرون و لاز های سواحل دریاه سیاه , همیشین های ارمنی زبان اما مسلمان , جمعیت ۱۲ میلیونی چرکس , ادیقه , اوست و گرجی و عجم (آذری ) و آبازی را نمی شناسد یا سریانی ها و کلدانی ها و صابئی ها ارمنی ها و یزیدی های عراق را نمی شناسد .همینطور تات ها ولزگی ها آوارها و تالش های جمهوری آذربایجان ..
اصلا چرا راه دور برویم ؟ چه تعداد از ایرانی ها , از وجود قوم تالش در ایران آگاه اند و بین یک گیلک و تالش و طبری می توانند تمایز قائل شوند ؟ اصلا مردم ایران نام ملتی به اسم اورامی یا گوران را شنیده اند؟ یا اساسا کرمانج را و تات را و مندایی را ؟و مردم اچمی را ؟و فرقی بین یک بلوچ و براهویی قائل هستند ؟
وبدبختانه نوددرصد مردمان ما در خاورمیانه , که به جز زبان رسمی کشورشان اغلب به هیچ زبان معتبر و علمی جهانی آشنا نیستند , تنها منبع اطلاعات و آگاهی شان نسبت به خودشان و دیگران و جهان پیرامون شان , یا معلومات ناقصی است که از خانواده های عمدتا بیسواد کسب می کنند یا معلوماتی است که از بچگی تا نوجوانی در کتب درسی مدارس مملکت خود کسب می کنند که از صافی حکومت های ناسیونالیستی شان , رد و غربال شده است ! یا کتب دانشگاهی ممیزی و فرمایشی فرهیختگان ناسیونالیست شان هست ! یا منبع معلومات و دانستنی هایشان , رادیو و تلویزیون های قومی شان(ترکی , کردی , عربی , فارسی ) هست که سرتاپا تزریق معلومات دروغ و رجز خوانی و لاف زنی های ناسیونالیستی بی بنیاد و دروغین برای تهییج احساسات ناسیونالیستی مردمان خویش است .,

ضعف نویسندگان ترک و ایرادی که به مقالات آنان وارد است نخست ان است که مستقیم و مستند از منبع عهد عثمانی روایت نمی کنند چرا که اغلب قادر به خواندن متون به خط عثمانی نیستند و از همین رو با واسطه ازمنبع دست دوم دیگری که اغلب منابع پانکرد( که قآدر به خواندن این متون و تحریف آنها هستند ) ذکر می شود و دوم آنکه منابع ایرانی آنها نیز متون تاریخی دست اول نیست چرا که باز قادر به خواندن متون کهن فارسی نیستند و اغلب مقالات دست دوم معاصر است که ذکر می شود و اغلب منابع سست و گمنام است من جمله همین منبع : اسماعیل حسن زاده تاریخ حکومت ترکمانان آق قویونلو و قراقویونلو در ایران که گویا یک پایان نامه یا یک جزوه دانشجویی می نماید !؟ یا امیر فرخی ؟! و غیره که مشخص است اغلب این منابع ایرانی معاصر نیز از سوی جریان پانکردی یا پانترکی در ترکیه دستچین و ترجمه و به این نویسندگان ترک , معرفی شده است و کمترمنبع اصیل و مستقل هست که دردسترس آنها باشد .
من خاطره ایی دارم از دوازده ,سیزده سال پیش و ابتدای مهاجرتم به ترکیه که دریافتم توجه به لاطائلات علی شریعتی یا بیشتر به کاراکتر او در بعضی اقشار ترکیه بسیار بارز است مخصوصا از سوی علوی ها و پانکردها ی آنجا !
علی شریعتی که در ایران معبود و محبوب برخی و از نگاه برخی (من جمله خودم ) یک شیاد و کلاش فریبکار و نخبه بیمار است , که با تعبیرات و تزینات و تمهیدات وچرتیات و شطحیات پوچ و دروغین مدرن , چپی , انقلابی , درباغی سبز و خرم از خرابه دوزخ واپسگرایی اسلامی به خورد قشر متوسط به بالاو غیر سنتی خود داد (یعنی کلاغی یا خری را با آن ادبیات فریبکارانه , به اسم قناری و گورخری , رنگ کرده ,به مخاطب کوته فکر خود , قالب کردند !.یعنی سهمی همسنگ خمینی که در تحریک عوام جامعه داشت وی در گمراهی خواص جامعه خود داشت .,,
همچنان آن همفکر دیگرش! آن منورالفکر افسرده ابتر (به قول همسرش ) یعنی جلال ال احمد که دستگاه گوارشی اش مدرنیته را هضم نکرده ,قی کرد !او که در سفر اروپا و شوروری , متحول نشد اما پس از طی سعی صفا و مروه در جوار آرامکو در بر و بیابان های عربستان سعودی , منقلب شد و “خسی در میقات” را نوشت و از واپسگرایی دینی خمینی تمجید و دفاع می کرد و در وصف آخوند فضل اله نوری مینوشت :”من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچم آزادگی بر علیه استیلای غرب زدگی می دانم که پس از دویست سال بر بام سرای این مملکت افراشته شد.”؟؟! کدام آخوند فضل اله نوری ؟ همان آخوندی که در عناد باجنبش مترقی آزادی خواه و استبداد ستیزمشروطه و در سرزنش آزادی , توصیف “کلمه قبیحه آزادی ” را به کار می برد !!
بگذریم !…از آشنایی پانکرد که به سختی فارسی می فهمید و صحبت می کرد اما با اینحال چند مقاله کوتاه شریعتی را شکسته بسته , به ترکی و کرمانجی ترجمه کرده بود !؟علت اش را پرسیدم و دریافتم این بود که بحث شریعتی درباره ” شیعه علوی و شیعه صفوی “, علوی های ساده دل سکولار بی نماز و بی حجاب و روزه و عرق خور را به این گمان انداخته که مراد از علویت شریعتی واپسگرا , همان طریقه و مرام انسانگرایانه سکولار علوی مذهب هاست و همچنین اشاره شریعتی در یک مطلب اش که:( تمدن یونان را کردها به مشرق زمین شناسانده و پیوند دادند !؟), بسیار به مزاق پانکردهای ساده لوح خوش آمده است (این دکتر شریعتی فرهیخته همه چیز دان , گویا متاثر از جو ناسیونالیستی ایران ان موقع که غیر مستند , تبلیغ می کردند که کردها ماد هستند !کردها , ماد هستند ! و همینطور شنیده بود این مادها بودند که نخست با یونان ها همسایه شدند و حشر و نشر داشتند و سپس پارس ها ..این دو مطلب را باهم خلط و آن بیانات فاضلانه را مرقوم کرده بودند . ?!! )

نتیجه :
استنتاج من با مطالعه ایی کوتاه برروی اندک متون دردستم از سیر و تطور تاریخی , سیاسی , اجتماعی اصطلاح “قرا اولوس ” چنین است که گویا باگذشت زمان ., تحول و تطور, تعمیم و تخفیف و تصغیر در مفهوم قرا اولوس و ساختار سیاسی فرهنگی قومی قبیله ایی قرا اولوس را ما شاهد هستیم .یعنی اگر درابتدا به همگی جامعه ایلاتی لر و منطقه لربزرگ و لرکچک , قرااولوس اطلاق می شده است اما کم کم باظهور طوایف ترکمن علیشکر (بیات و بهارلو و …)و استیلای آنها بر بخش وسیعی از لرستان فیلی (از همدان تا بغداد ) , صرفا به این قلمرو از لرستان فیلی یعنی سردسیرو ییلاقات علیشکر(همدان , نهاوند ملایر , بروجرد و کلا “لرهای ثلاثی” طوایف لرفیلی آن ) تا گرمسیر و قشلاقات پشتکوه لرستان و لرهای فیلی عراق حالیه ,اصطلاح “قرااولوس” به این قسمت از لرستان فیلی و به این طوایف اطلاق می شده است . طوایف لری که دیگر نه رعیت اتابکان لر , بلکه ابواب جمعی حکومت علیشکر بوده و به وی مالیات مال و احشام خود را پرداخت میکردند و نه به اتابکان لرستان !
همچنین در ضمن این استیلا , ضمن جدال و رقابت بین طوایف لر و قبایل ترکمن , ناگزیرو بالاخره, به جهت شیعه بودن هردو جامعه , کنفدراسیونی نیز از طوایف لر و ترکمن تشکیل می شد منجمله طوایف شاهسون بغدادی که کنفدراسیونی از طوایف لرفیلی (عمدتا لرهای پشتکوه لرستان لک ها,مینجایی ها , کلهر ها ) و ترکمن ها بود که با شکست صفویه و استیلای عثمانی بر لرستان شرقی (لرستان عراق و مناطق مندلی و خانقین و بدره تا حدود کرکوک و بغداد ) , کنفدراسیون شاهسون بغدادی ناچار به داخل مرزها کنونی ایران کوچید و هم اکنون در حوالی قم ومحلات ساکن اند .
اما بااستیلای عثمانی بر عراق کنونی و بالتبع بر لرهای فیلی عراق , بسیاری از طوایف قرا اولوس لرتبارفیلی , تن به کوچ به داخل ایران نداده ,در خاستگاه خود مانده ,ناگزیر متحد عثمانی شدند و ازانجا که دیگر قدر به دسترسی به سردسیر و ییلاقات خود در قلمرو صفوی نداشتند یا تن به یکجانشینی داده یا اینکه درعوض کوچ به شرق و لرستان ایران و همدان , به مناطق سردسیر شمالی عراق در عثمانی , تغییر مسیر کوچ دادند و از همین رو شما ردپای آنها را در متون تاریخی تا حدود اورفا و دیاربکر و موصل می بینید .
به ظن این جانب (که قبلا مطلبی مفصل درباره طوایف لرشیخ بزینی نوشته ام ) مهاجرت و حضور طوایف لر و گوران (لک های لرتبارشیخ بزینی وشبک های گورانی تبار ) در موصل و قلب آناتولی در ترکیه , همگی به همین رخداد تاریخی و استیلای عثمانی بر این منطقه لرستان فیلی هم مرز عثمانی بوده که محل بود و باش هم لر و هم گوران بود , بر می گردد که با جدا شدن لرستان غربی (لرستان فیلی عراق ) از لرستان شرقی (لرستان ایران ), وموانع مرزی و سرحدی , لرها ی لک زبان و گوران های اورامی زبان , به جای کوچ به لرستان ایران به ناچار به مناطق شمالی تر عثمانی (عراق کنونی ) کوچ ییلاقی آغاز کرده و کمکم در همانجا(موصل , اورفا , ..و سپس هایمانای آنکارا ) یکجانشین شدند .

خلاصه مقاله قرااولوس ,بدون حواشی و پیوست ها

قرا اولوس
یکی از مهمترین واژگان مغولی -ترکی , که با لر و لرستان پیوند عمیق تاریخی داشته اصطلاح “قرا الوس” است که از ابتدای ورود مغولان یعنی سلسله ایلخانیان به مملکت لرستانات (لرستان صغیر و لرستان کبیر ) و به طوایف لربزرگ و لر کوچک اطلاق می شده است .
اطلاق نام قرا الوس به مملکت لرستان و طوایف لربزرگ و کوچک ,تا اوایل دوره قاجار کم و بیش رایج بوده است .
اولوس یک کلمه مغولی به معنی ایل و قبیله است .در ادبیات مدرن معاصر , فرهنگستان ترکی این کلمه را در مفهوم مدرن ملت , به کار می برد آنچنانکه به ملت -دولت ها مدرن (ساختگی در دوره معاصر مثل دولت ملت ایران و افغنستان و ترکیه و عراق و سوریه و …) اصطلاحا در ترکی “اولوس -دولت (ملت -دولت ) گفته می شود .
در متون تاریخی از عهد مغول به اینسو از مملکت لرستان (لربزرگ و کوچک ) تحت نام “اولوس و مملکت لرستان ” نام برده شده و از لرها تحت نام “قرا اولوس ” یاد شده است .
قرا درترکی سر نام بسیاری اشخاص وو مکان ها های تاریخی به وفور می چشم می خورد
در سر مفهوم قرا در ترکی اختلاف نظر بسیار است در ترکی در ظاهر به معنی سیاه است اما در سر نام بسیاری اشخاص و امیران و پادشاهان و به ویژه مکان های تاریخی آمده که گویا به معنی بزرگی است .قرایوسف (سرسلسله خاندان قراقویونلو ها ) قرا عثمان (سرسلسله حکومت عثمانی ) قره داغ (نام کشور مونته نگرو ) قرا باغ (منطقه ارمنی نشین آذربایجان ) —
البته در متون عثمانی همزمان از “بوز اولوس “(اولوس خاکستری) هم سخن می رود که قبایل ترکمن و و کرد و زازا را شامل می شده است .درمقابل من به چیزی متضاد قرا اولوس ,مسله تحت نام “آق اولوس “(اولوس سفید )برخورد نکردم ؟
با شکست صفوی ها و تصرف عراق امروزی از سوی حکومت عثمانی, من جمله بخشی بزرگی از پشتکوه لرستان فیلی , قسم بزرگی از طوایف لر , تحت همان نام ” قرا الوس ” تحت انقیاد و تابعیت حکومت عثمانی درآمدند .
در متون عثمانی نیز , همزمان با سلطنت سلطان یاووز سلطان و لشکر کشی عظیم او به مرزهای غربی ایران در مجاورت ایالت لرستان , از متحد کردن هشت ایل لر لرستانی تحت عنوان “قرا الوس ” در محدوده لرستان فیلی (ایران و عراق ) به هدف آنچه که :”از بین بردن ساختار بی ثبات منطقه و تعیین مجدد وضعیت سیاسی و اقتصادی/مالیاتی منطقه” سخن می رود .
من به چندین متن و مقاله کوتاه زیر عنوان “طوایف قرا اولوس ” به زبان ترکی برخوردم که اغلب متاسفانه فاقد وجاهت علمی پژوهشی بوده واغلب از سوی نویسندگان پان ترک و بخصوص پان کرد , نوشته شده و هرکدام سعی بر مصادره هویت قومی آنها مبنی بر ” تورک یا کورد ” بودن آنها داشته اند .
آنچه موجب گمراهی این پژوهشگران در ترکیه وعراق و البته همینطوردر ایران شده و هنوز می شود, استنتاج و استنباط غلط از اصطلاح “اکراد ” در متون تاریخی هم ایران و عثمانی تا یک صد سال پیش است .چرا اکراد و کرد هیچگاه مفهوم قومی و زبانی در این متون و برای مردمان آن زمان نداشته و صرفا به معنی عشایر وقبایل صحراگرد است . بعد هاست که در دوره معاصر و در طول یک صد سال اخیر , اصطلاح کرد و اکراد,از سوی ناسیونالیسم نوظهوری تحت نام ناسیونالیسم کرد , اصطلاح اکراد و کرد تحت عنوان یک مفهوم زبانی و نژادی و قومی , تفسیر به رای شده است .
کما اینکه در متون تاریخی ودفتر های مالیاتی عثمانی , همه جا از عشایر تحت نام اکراد و کردها سخن رفت است منجمله وقتی از عشایر ترکمن صحبت می شود از آنان تحت نام” اکراد ترکمن ” نامبرده شده است یعنی کردهای ترکمن که مقصود عشایر ترکمن است .
دوم آنکه اغلب ایلات و اولوس ها و طوایف و عشایر در گذشته ,نه متشکل از یک قوم و نژاد و متکلم به یک زبان , بلکه همگی اتحادیه های ایلی و کنفدراسیون های عشایری متشکل از دو و حتی سه قوم و نژاد و زبان بوده اند کهبه خاطر عوامل و مقاصد عمدتا سیاسی و مذهبی , اجتماعی , گرد یک هسته و رهبری مرکزی , جمع می آمدند .

با این همه از محتوای این مطالب هرچند غرض ورزانه مشخص است که اولا :این طوایف اغلب لر بوده اند .آنچنانکه در مطلبی از یکی از همین پانکورد ها , از قول محمد زکی امین بگ نامی صاحب کتاب کورد و کوردستان , نقل می شود این طوایف که بخشی از آنها در منطقه مرزی آب نفت و سومار و ..زندگی کرده “اصالت لری” دارند من جمله : طوایف :گش ,کیتون , چرمه وندی , کاکه وندی , نفتچی , گاوسواری .. و ادامه می دهد که پراکندگی آنها تا اورفا و دیاربکر (ترکیه امروزی ) ادامه دارد ..

چرا که همزمان که از اکراد ترکمن (کردهای ترکمن -عشایر ترکمن )و سایر اولوس ها همچون بوز الوس (الوس خاکستری ) نام برده می شود ذیل این عناوین ما , قبایل مختلف هم ترکمن , هم کرد (کرمانج), هم عرب و هم زازا , و هم پچنگ می بینیم که به خوبی مشخس است که این اولوس و این اکراد و عشایر عملا همگی کنفدراسیون ها و اتحادیه ایلی از همه نوع زبان و فرهنگ با خاستگاه قومی متفاوت بوده است ! یعنی درست به مثل همه ایل های بزرگ در خاورمیانه و آسیا که در حقیقت همگی اتحادیه و کنفدراسیون ایلی با منشا نژادی و زبانی مختلف بوده اند .

پس از آمدن سلاجقه ترکمن وایلغار مغول-ترک ، زندگی صرفا دامداری و ایلی بر حیات مدنی و شهرنشینی ایران غالب آمد .ازانجا که کویرهای مرکزی ایران و نه نواحی جنگلی پرباران شمال ایران مستعد این شیوه زندگانی ییلاق و قشلاق نبود مگر غرب فلات ایران , از این زمان به بعد کوهستانهای سرسبز و چراگاههای متراکم و مراتع غنی موجود در کوههای زاگرس در لرستان همدان و کرمانشاهان مسکن و مأوای ایلات و عشایرمغول – ترکمان و احشام آنان شد.

شیوه زندگانی ایلیاتی مغولان و ترکمنان (ترکان ) با شیوه زندگانی ایلیاتی مردمان بومی لرلرستان , یک فرق اساسی داشت که مهاجران ایلیاتی مغول -ترک , شیوه زندانی گله داری بدون زراعت توامان داشتند حال آنکه ایلات بومی لر, زندگانی نیمه کوچ نشینی هم گله داری و زراعت غله جات داشته اند و با مردمان قصبات و شهرهای گرداگرد خود پیوند زبانی و نژادی و مذهبی داشتند چرا که در حقیقت مردمان روستایی و شهری لرستان و اطرافش , در حقیقت همان لرهای ایلیاتی نمی کوچ نشینی بوده اند که کم کم در هزاره و سده های پیشین , یکجانشین شده بودند از همین رو ایلیاتی لر و روستایی و شهری لری لری از هزارسال پیش به اینسو,کم کم با همدیگر به یک تعامل و همزیستی و بالانس اجتماعی , تاریخی دست یافته بودند که با آمدن مهاجمان بیگانه , این توازن در هم شکست .
بسیاری از طوایف و ایلات لرکه درحقیقت متحد و مدافع و محافظ طبیعی و تاریخی شهرهای غرب ایران بودند , پس از مقاومت درهم شکسته و پراکنده شدند و یا تن به تشکیل اتحادیه و کنفدراسیون ایلی با قبایل مهاجم و مهاجر مغول -ترک ,دادند .
با ضعف مدنیت طبیعتاً تعداد شهرها و جمعیت بومی شهری و روستایی غرب ایران و لرستان رو به کاهش نهاد.آنگونه که حتی شهرهایی همچون دینور و حلوان به طور کامل از روی نقشه ناپدید شدند درین میان از شهرهای قدیمی تنها همدان همچنان پابرجا ماند و به همین جهت مقر سیاسی دیوانی قبایل مهاجر مغول -ترک در کل منطقه شد آنچنانکه حاکم شهر همدان خود بخود فرمانروایی همه ایلات و احشام پراکنده و متفرق مغول-ترکمن (ترک ) کل منطقه لرستان و پیرامونش را یعنی غرب ایران از بروجرد و همدان تا نزدیکی بغداد را بر عهده داشت .

و از آنجا که تغییر ماهوی (هویتی )فرهنگی , زبانی اجتماعی تاریخی , در یک منطقه نه فقط با استیلای مهاجران بلکه با تداوم استقرار مهاجمان ممکن است , پس از تداوم استقرار مغولان و ترکمنان (ترکان ) , در منطقه , کم کم هویت منطقه رو به دگرگونی نهاد آنگونه که همدان و پیرامونش( ملایر و بروجرد و نهاوند , بخش مهم لرستان تا بغداد ) به نام حاکمان ترکمن اش از آن پس “علیشکر ” خوانده می شد . آنچنانکه در ذکر احوال و شجره پادشاه لرتبار کریم خان زند , مورخان جملگی نوشته اند که از طوایف الوار علیشکر بود (یعنی از لرهای همدان و پیرامونش بود )!
از همین رو , درست در آن کشاکش قبایل قراقویونلو و آق قویونلو ها و سپس کشاکش صفوی ها و عثمانی ها ,طوایف لرفیلی , مملکت و اولوس لرستان و مردم ” قرااولوس”چه آنان که در لرستان پیشکوه که در ایران واقع بود و چه آن بخش از لرستان فیلی پشتکوه که در قلمرو عثمانی ماند , میزبان یک مهمان مهاجرناخواسته شد که قبایل ترکمن (به تعبیر امروزی ترک ) بیات و بهارلو بودنه و متحد دولت صفوی بودند, که به تازگی با مساعدت صفوی ها و به عنف وارد لرستان فیلی شده بودند (آنچنانکه از بغداد و توز خرماتو و خاننقین که قلمرو غربی لرستان فیلی بود تا بروجرد و همدان که قلمروو شرقی لرستان فیلی بود رو , بدست آورده به زور مستولی شدند . به گونه ایی کم کم هویت جغرافیایی تاریخی فرهنگی و قومی زبانی , لرستان فیلی , همچون آذربایجان و زنجان و شمال همدان ,درشرف تغییر هویتی/قومی عمیق بود !

کما اینکه اندک اندک نام آن قلمرو(ازهمدان و بروجرد و نهاوند تا کرمانشاه و خانقین و بغداد ) به نام “قلمرو علیشکر” و اولوس بهارلو (قبیله بهارلو ) و اولوس بیات (قبیله بیات ) و امارت بیات (بیشتر مناطق لرستان پشتکوه , خانقین , کلار , توز خرماتو که امروزه لرهای فیلی عراق ساکن اند )نامیده شد و میرفت که نام و هویت تاریخی منطقه لرستان فیلی ترکیزه شود !(بعد ها در مطلب “چرا ایران عرب یا به کلی ترک نشد ؟ مشهدی ابوالقاسم فردوسی یا جغرافیای لرستان و مجاهدت های لرها در غرب فلات ایران ؟ مفصل تر به این موضوع می پردازم که چطوروالیان لرستان لرهای فیلی هم دربروجرد که مقر ترکان و ایل بهار و ایل بیات شده و هم در نزدیکی خانقین و کرمانشاه و بغداد که عملا “امارت بیات ” خوانده می شد , “سر از تن بزرگان بیات ” جدا کرده , قتل عام عظیمی از آنها از هردو سو (بریجرد و بغداد ) کردند آنچنانکه ترکمنان(ترکان )بیات در قلمرو لرهای فیلی دیگر هرگز قد علم نکردند و والیان لر غرب ایران و شرق عراق را را از ترکیزاسییون و ترکیزه شدن و سرنوشتی همچون ترکیه و آذربایجان و شمال همدان . نجات دادند !

شما همین روند تاریخی را در یک برهه تاریخی همزمان , با پایان کارقبایل ترک افشار در خطه لربزرگ (لرستان جنوبی و بختیاری )پایان کار افشار در خوزستان بدست لرها , مقایسه کنید که با اینکه برلرستان جنوبی و میانی , در عهد صفویه و افشار , صدها آنچنان مسلط شده بودند که طوایف لرها به اتحادیه ایلی افشار می پیوستند و قیمومیت و هویت افشار می گرفتند و می رفت که هویت قومی لرستان و لرها را , ترکی و درگرگون کند اما استیلای افشارها و قبایل ترک, به نا گاه به نحو معجزه آسایی به دست لرها در هم شکسته, و افشارها ,یا از منطقه رانده یا طوایف شان به اتحادیه ایلی لرها پیوستند و لرزبان گشتند .

در لرستان فیلی نیز , آنچه از قبایل بیات به جاماند , نامجاهایی به اسم بیات در منطقه ایلام امروزی , کرمانشاه و شرق عراق و کلنی هایی کوچک و پراکنده ایی تحت نام ترکمن های عراق (باقیمانده بیات ها ) در مناطق توزخرماتو و کرکوک است . و همچنین یک طایفه بیات که درزمره طوایف لرفیلی عراق محسوب می شود که از زمره قبایلی پراکنده بیات است که پس از شکست بیات ها بدست لرها, برطبق همان نظام ایلیاتی و اصل ایلات تفرقه , به ناچار برای ادامه بقا به طوایف لر پیوسته اند
.
اما یکی از بزرگترین پیامدهای این شکست بیات ها , پراکنده شدن و ادغام طوایف ترکمن (ترک ) بیات در بین طوایف لر بوده است و دیگر تشکیل کنفدراسیون و اتحادیه ایلی متشکل از لرها و ترک ها بود .اتفاقی که همیشه پس از هر ضعف و شکست ایلی , بالاخره به ادغام قبایل در هم و یا تشکیل کنفدراسیون ایلی می انجامد .علی الخصوص که این دو ایل (طوایف لر و طوایف ترکمن (ترک )با همه رقابت اما هردو شیعه و دشمن مشترک یعنی دولت عثمانی داشتند .
وبالاخره از دل این کنفدراسیون و اتحادیه ایلی لرهای فیلی و ترکمنان بیات هست که ” اتحادیه ایلی شاهسونهای بغدادی ” به وجود آمد که همچنان که از نامش پیداست شامل طوایف لرفیلی مجاور بغداد (عمدتا لک ها ) و همچنین طوایف ترکمن (ترک ) امارت بیات در حوالی بغداد ) می شده است .
گویا پس استیلای عثمانی در عراق امروزی و شکست وعقب نشینی صفوی ها , به ناچار طوایف لرشاهسو ن و ترکمن شاهسون بغدادی به داخل ایران کوچیده و به لرستان و همدان و سپس در دوره زندیه در فارس و بالاخره در دوره قاجار ساکن اطراف قم و محلات و اطراف تهران می شوند که بخش اعظمی از ساختار این اتحادیه شاسون های بغدادی را هنوز لک ها تشکیل میدهند که به زبان ترکی صحبت می کنند اما هنوز هرچند نام لک و پسوند لری وند را حفظ کرده اند .از جمله ایل کله وند (کلوند, کلاوند ) شاهسون بغدادی که که اغلب به همراه ترکمن (ترک )های شاهسوندی به ایران کوچیدند و هم اکنون در اطراف قم و محلات ساکن اند و به ترکی سخن می گویند اما بخشی کوچکی از آنها هنوز در لرستان عراق , هنوز با نام کلاوند , باقی اند و به لری فیلی (محتملا لکی ) سخن می گویند .

لرهای بغدادی
در اکثر متون تاریخی حدود جغرافیایی” لر کوچک یا لرستان فیلی از “همدان و بروجرد تا بغداد “ذکر شده است یعنی غربی ترین خط مرزی قلمرولربزرگ یا لرستان فیلی ,بغدا بوده است که هم اکنون نیز لرهای فیلی هم ساکن بغداد و هم لرهای فیلی ساکنین مجاورآن منجمله شهر خانقین هستند
در وقایع تاریخی عهد قراقویونلو ها که در بغداد به وقوع پیوسته ,به یاری طوایف “قرااولوس ” که لرها باشند به قرا قویونلو های اشاره شده است که گویا به جهت شیعه مذهب بودن این خاندان است بعدها نیز اتحاد اتابکان لر و والیان لرفیلی را با صفوی ها, مفسران معاصر , از زمره علایق مذهبی برشمرده اند .(با اینحال به جنبه مذهبی بودن یا ملی بودن این اتحاد ها ی اتابکان لر و والیان لرستان فیلی نباید اعتنا کرد .و این اتحاد ها به تبع منافع جامعه لرستان و صلاحدید اتابکان لر و والیان لربوده است . چرا که پدیده ایی تحت نام ملیت(مثلا ملیت ایرانی ) اساسا آن زمان وجود خارجی نداشته است واز جنبه مذهبی هم ما می بینیم بارها اتابکان لر و والیان لر با دولت عثمانی متحد شدند یا درمقابل حکومت صفوی ایستادند و چون شکست خوردند یاری از عثمانی خواستند یا به عثمانی پناهنده شدند .
آنچنانکه مورخان آورده اند که :
“…بدین سبب شاه رستم ناچار به قزوین رفت و تا آخر عمر در آنجا ماندگار شد و محمدی بار دیگر بر قلمرو لر کوچک تسلط یافت. وی (اتابک لرستان )هر چند با شاه طهماسب و اسماعیل دوم صفوی روابط دوستانه‌ای برقرار کرد، اما پس از مرگ شاه اسماعیل دوم، به اطاعت سلطان مراد (دوم) عثمانی گردن نهاد و او حکومت نواحی مندلی، جسان، بادرانی و ترساق (مناطقی در غرب پشتکوه لرستان در غرب عراق کنونی ، EI1, V / 49) و نیز منشور حکومت لرستان را به محمدی داد. با اینهمه، (اتابک لرستان )هنگامی که خود را از ناحیۀ ‌بیگلربیگ عثمانی بغداد در خطر دید، بار دیگر به دربار صفویه روی آورد و به اطاعت از محمد خدابنده (حک‍ ‍۹۸۵-۹۹۶ ق / ۱۵۷۷- ۱۵۸۸ م) گردن نهاد و او دختر محمدی را برای پسر و ولیعهدش حمزه میرزا به زنی گرفت (بدلیسی، ۷۷-۸۱).
محمد خدابنده پس از درگذشت محمدی، منشور حکومت لرستان را برای پسرش شاهوردی فرستاد. او در حکومت شاه عباس اول (۹۹۶- ۱۰۳۸ ق) بیشتر ایام خود را در عصیان برضد حکومت صفوی سپری کرد (همانجا). برخی از متأخران (نک‍ : ساکی، ۲۸۰) سپس شاهوردی به حمایت از دولت عثمانی به اطاعت بیگلربیگی بغداد درآمد، اما هنگامی که شاه عباس با دولت عثمانی صلح کرد، شاهوردی نخست کوشید تا” جانب هردو دولت را نگه دارد”. آنگاه که از یاری دولت عثمانی مأیوس شد، بار دیگر به شاه عباس روی آورد و برای عذرخواهی نماینده‌ای نزد او فرستاد. شاه عباس نیز به سبب آنچه اسکندربیک منشی از «نسبت عباسیگری و ظهور تشیع آن سلسله» یاد کرده است، عذرخواهی او را پذیرفت و یکی از شاهزادگان صفوی را نیز به ازدواج وی درآورد (۱ / ۴۴۳، ۴۷۰)

همچنین مورخان آورده اند که :
” …خود شاه عباس هم با خواهر شاهوردی(اتابک لرستان ) و همسر پیشین حمره میرزا ازدواج کرد (بدلیسی، ۸۱؛ افوشته‌ای، ۴۸۷). دیری نپایید که شاهوردی بار دیگر از فرمان شاه عباس سرپیچید. او این بار به رعایای «قراالوس» (‌طوایف علیشکر که پس از هجوم عثمانیها در ۱۰۰۰ ق به لر کوچک آمده بودند) اجازه نداد که به موطن اصلی خود گردند و به اطاعت حکام قزلباش درآیند و «گاهی محقر پیشکشی به پایۀ سریر اعلی می‌فرستاد» (اسکندربیک، ۱ / ۴۷۱). سپس هم به اغورلوبیک بیات که با شاهوردی بر سر حکومت بروجرد دشمنی دیرینه داشت و از سوی شاه عباس حکومت همدان یافته بود، تاخت و بسیاری از افراد طایفۀ بیات را به قتل آورد و اموالشان را غارت کرد. شاهقلی برادر اغورلو به قزوین رفت و از شاه عباس مدد خواست و او خود در ۱۰۰۲ ق / ۱۵۹۴ م آهنگ لرستان کرد. شاهوردی از برابر شاه عباس گریخت و به صدمره (یا صمیره، کرخۀ کنونی) گریخت و شاه عباس پس از تسخیر خرم‌آباد حکومت آنجا را به مهدی قلی شاملو سپرد و خود به تعقیب شاهوردی رفت، اما او از آنجا به سمت بغداد گریخت و به قلمرو حکومت عثمانی پناه برد. شاه عباس هم ولایت لرستان را جز خرم‌آباد به سلطان حسین، عموزادۀ شاهوردی سپرد (همو، ۱ / ۴۷۱-۴۷۲). سپس ۲۰۰ خانوار لر را به خوار ری (گرمسار کنونی) کوچاند و خود به قزوین بازگشت (افوشته‌ای، ۴۹۵).

از مطالعه وقایع آن دوران چنین برمی آید که
الف :
آیند و روند و ییلاق و قشلاق طوایف ترکمن بین همدان تا عراق عرب (حوالی بغداد )بی شک به کشاکش با بومیان لر برسر مرتع و علفزار منجرشده و تداوم این آیند و روند در قلمرو لرستان , کم کم به استقرار برخی طوایف ترکمن در منطقه و سازماندهی آنان انجامیده , به گونه ایی که خیال حکمرانی و امارت در سربپرورانند و اسباب مقاومت و کشاکش شدید اتابکان لر کوچک با حکومت صفوی شد که بالاخره منجر به سقوط سلسله تاریخی اتابکان لرکوچک و برسرکار آمدن والیان لرفیلی شد , همین ظهور انبوه قبایل ترکمن بیات و بهارلو بود که عملا نه تنها برگرداگرد ایالت لرکوچک مستولی شده (از یک سو از سمت همدان و از دیگر سو از سمت بغداد )بلکه قلمرو لرستان را همچون بروجرد در شرق و تمام پشتکو لرستان در غرب را (دهلران , بدره , مندلی , خانقین ..) را نیز صاحب شده , مستقر گردیده وحاکمیتی و امارتی تحت نام امارت بیات (اولوس بیات ) و آلوس بهار(علیشکر ) تاسیس کردند . که جنگ برسر مراتع و علفزار با طوایف ترکمن (ترک ) فراتر رفته , بلکه موجودیت ماهوی و تاریخی لرستان و جامعه لر در خطر انقراض و استحاله و اسیمیلاسیون و مورد تهدید بود .
ب :
همچنین پیداست که یکی از علل هجوم و تجمع و استقرار ترکمنان شیعی صفوی, در قلمرو لرستان (لرستان فیلی ),هجوم دولت عثمانی و استلای ایشان بر عراق و شکست صفوی و هزیمت و فرار طوایف ترکمن به داخل ایران بوده است (همانگونه که همزمان فرار قبایل شیعه عرب عراقی از عثمانی , به خوزستان , اندک اندک, بعدها ترکیب جمعیتی خوزستان را به ضرر لرها و به نفع عرب ها , تغییر داد )
ج :
در عین زمان مشخص است که طوایف ترکمن در مدت زمانی که با طوایف لرهمسایه و در برابر عثمانی ها متحد بودند , مشخصا در پشتکوه لرستان در عراق , کنفدراسیون ها و اتحادیه هایی ایلی تشکیل داده و در” قراولوس ” یا همان چارت و نظام ایلی لرها وارد شدند .به گونه ایی که طوایفی مختلط از لر و ترک (ترکمن ) پدید آمده بود که هنگام هجوم عثمانی , این اتحادیه هایی ایلی لر و ترک نیز به داخل حدود ایران هزیمت و مهاجرت کردند ,
علت آمدن طوایف بیات – یا طوایف -شاهسون بغدادی( که بخشی لر “عمدتا لک ” و بخشی ترک هستند ) از این وقایع تاریخی منشا می گیرد

قرااولوس ;الوس لرستان و مردم قرااولوس
Scroll to top